زویی واشنگتون

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

زویی:ن.نه{ترسیدم و نامه را در جیب انداختم زیرا پدر ناتنی ام و مادرم اجازه ی ارتباط با او را نمی دهد}مادم:اها..باشهسریع به سمت اتاقم رفتم و نامه را باز کردم...نامه{نامه به گوجه فرنگی کوچکم.امروز تولد تو هست و من امسال هم پیش تو نیستم.امیدوارم جواب امه ام را بدهی.از طرف پدرت مارکوس...}پدرم؟خطرناک است که جوابش را بدهم؟اگر از من سواستفاده کند چه؟بعد از کی فکر کردن تصمیم گرفتم نامه ای به ان بنویسم.مادرم:زویی دوست امده...من با بهترین دوستم دعوا کردم او داشت با دوستانش حرف میزد و ان حرف ها من را ناراحت کد ولی او تاید کرد...نمیخوایم با ان صحبت کنم..مادرم هم چیزی نمیداندزویی:الان میام{با انکه نمیخواستم بروم ولی مجبور به رفتن شدم..از پله ها پایین امدم}زویی:سلام...ترور:سلام زویی.اومدم هدیه ات رو بدممادرم ترور:سلام زویی.ترور از چند ماه پیش بای تولذ تو برنامه ریزی کرده بود و کادوت رو باز کن ببی دوست داری؟زویی:ممنون بعدا باز میکنم.مادر:زویی باز کن...میخوان نظرت رو بدوننزویی:باشه{باز کردن}چی..کتاب؟ترور:اره دوست ناری؟فکر میکردم کتاب دوست داری..برای همین کتاب اشپزی گرفتم چون اشپزی هم دوست داری.زویی:این واقعا عالیه..مال اشپز مور علاق هست{مادر به جزیره ی خونه تکیه اده بود}مادر:کیک می خورید؟مادر ترور:بله ممنون ناتالی{مادرم یک تیکه کیک تمشک اورد و به مادر ترور داد}بعد از چند دقیقه انها رفتند و به سمت اتاق رفتم تا درباره ی نامه ای که می خواهم به مارکوس بدهم فکر کنم... + نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 11:39 توسط RAHA  |  زویی واشنگتون...ادامه مطلب
ما را در سایت زویی واشنگتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zoewashington بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 17:59